یه روز پر عکس
تصمیم گرفتیم چند تا عکس قشنگ ازت بگیریم و بعد بهترینها رو قاب کنیم اما عکسایی که زدیم روی شاسی ازین عکسا نشد اخرش عکسایی که ازت گرفتیم توی ادامه مطلبه اینجا برای اینکه بخندی زبونمو بیرون و داخل بردم که توهم خندیدی همراه بادر اوردن زبونت ...
نویسنده :
مامان مهدیه
23:39
وقتی پارسا مستقل میشود
فکر کنم یکمی زود بود برای اینکار بعدش مجبور شدم ببرمت حمام ...
نویسنده :
مامان مهدیه
23:09
پارسا از زوایای مختلف
قربون اون خنده کجت برم من ظهردوشنبه 21مرداد92 اصفهان داخل ماشین روبروی بیمه دانا شعبه نقش جهان ...
نویسنده :
مامان مهدیه
22:35
عکس
عکسای پایین روز بعد از عید فطره خونه پدربزرگ من ...
نویسنده :
مامان مهدیه
21:53
یک شب با فسقلی ها به روایت تصویر
اول صدرا از اشپز خونه تاتی کنون میاد بیرون (تازه راه افتاده) بعد تو پشت سرش میای بیرون گلکم اینجا طبق معمول اومدی دوربینو بگیری صدرا هم طبق معمول اومد موهاتو بکشه اینجا کیف دوربین عزیز شده برنده و بازنده این مبارزه دلبر مامان ...
نویسنده :
مامان مهدیه
21:48
پارسا دانشجو میشود
من یک دخمل بنام پارسا دارم پارساکلیدهای ماشینش را برمیدارد تا به دانشگاه برود او در دانشگاه حسابی دلبری میکند او با علاقه بسیار به درسهای استاد گوش میدهد پارسا در حال بازگشت از دانشگاه این بود انشای من عاشق عکس سومیتم ...
نویسنده :
مامان مهدیه
21:59
تقلید کردنها شروع میشود+پارسا روی پای خودش وایساده
پسرم دیگه هرکاری میکنیم در اکثر مواقع تقلید میکنی کنترل طرف تلویزیون میگیری کلید رو میخوای بزنی توی قفل حرفایی که میزنیم تکرار میکنی وخیلی کارای دیگه و دیگه اینکه دیگه تقریبا کامل می ایستی بووووووووووووووووووووووووووووووووس
نویسنده :
مامان مهدیه
21:58
10 ماهگیت مبارک و عید فطر مبارک
گل من پسر نازم پریروز دهمین ماه زندگیتم تموم شد منتها چون یه سفر یکروزه داشتیم به اسفرجان نشد زودتر بیام معذرت خلاصه که نفس من تولدت مبارک طبق معمول روزای تولدت هم باید ازت عکس میگرفتم اما ...... چون داشتم بارو بندیل سفر میبستم فقط تونستم بایه لباست که پرو کردم ببینم اندازت شده یا نه و مال زمسنون بود عکس بگیرم این عکسای تولد 10ماهگیت اما اسفرجان پریشب برای افطار اونجا بودیم مامانید اقاابراهیم یه خونه گرفته بود از طرف محل کارش که رفتیم اونجا شام هم الویه بود که تو خودت یه نون ساندویچی برداشتی و با اون لثه های بی دندونت گاز میزدی میخوردی دوست ...
نویسنده :
مامان مهدیه
21:50
دیروز ما
اینجا دو زانو ایستاده بودی تلویزیون میدیدی اومدم عکس بگیرم منو دیدی و اومدی بیای طرفم با این صندلی یه کم وقت سرگرم بودی پارسای عشق کلید اینجا دوباره رفتی سر یه کشو کارت عروسیمونه برداشتی بهت اخم کردم گرفتی طرفم که دلمو بدست بیاری و در اخر هم لالا ...
نویسنده :
مامان مهدیه
11:02